بانوي من!
پيش از پايان سال
مهم‌ترين بانوي تاريخ‌ام، تو بودي
و اكنون، پس از شروع اين سال، مهم‌تريني
تو زني هستي كه با ساعت‌ها و روزها مقايسه‌اش نمي‌كنم
تو زني هستي ، بر بافته از ميوه‌هاي شعر
از طلاي روياها
زني كه از ميليون‌ها سال پيش
در من وطن داشته‌اي.
.........
بانوي من!
اي بافته از حرير و ابر
باران ياقوت، نهرهاي نهاوند
بيشه‌زار مرمر
كه چون ماهيان در آب‌هاي قلب شنا مي‌كني
و در چشم‌ها
چون فوج پرنده‌گان مي‌نشيني.

چيزي در من دگرگون نشده است
در عاطفه‌ام، در احساس‌ام، در ايمان‌ام
من همچنان به‌تو پايبندم.
...........
بانوي من!
مثل پرنده‌گان در عيدها نگران نشو
در من چيزي تغيير نمي‌كند
رودِ عشق از جاري شدن باز نمي‌ماند
قلب از طپش باز نمي‌ايستد
و پر و بال شعر از پرواز نمي‌ماند
وقتي عشقي چنين بزرگ باشد
و محبوبه‌ چنين ماه
اين عشق به‌پشته‌ي كاهي تبديل نمي‌شود
تا طمعه‌ي آتش شود.
«نزار قباني»