آنجا را دوست داشتم
جايي كه خانهي ما بود
و من آنجا را دوست داشتم.
هيچكس اينحقيقت را بهياد نخواهد آورد
كه تو پايات را آنجا گذاشته بودي
كه من آنجا
ساعتها با تو حرف زده بودم
كه من آنجا
ساعتها در سكوت با تو حرف زده بودم
حتا وقتيكه نبودي.
هيچكس اينحقيقت را نميداند
كه من براي سالها و سالها
در هر لحظه تو را ديدهام
كه آنجا روي مبل نشسته بودي
پايات را روي پايات انداخته بودي
و بهمن نگاه ميكردي.
كسي اينحقيقت را نميداند كه ما
خواهشهاي مكرر عشقمان را
بهگونههاي مختلفي با هم در ميان گذاشتهايم؛
در سكوت و در تنهايي
با چشمها و با لبها
حتا با لرزش ناچيز لبخندي در نگاه
و من بهاينها دلخوش بودم.
بهجاييكه خانهي ما بود
و من آنجا با تو زيسته بودم
حتا وقتيكه تو نبودي.