راهپيماييهاي خردادماه تمام شدهاند اما جادههاي سبز روياها ادامه دارند.
گرچه ديو بد انديش عتاب و عربده كه هيچ صدايي جز صداي خودش را تاب نميآورد، بهظاهر خاموش شده است اما گوشهاي بيدار ترديدش ـ كه دمي خاطر بدگمان او را آسوده نميگذارد ـ هنوز هم در جستوجوي تهماندهي آواز روشن تودههاي انسانيي ناكامماندهيي است كه با دلي شكسته و روحي آزرده، غريو غرور را سرانجام بهنجواهاي عدالتخواهانه بدل كردهاند. شكي نيست كه سخنگويان «ملت حاكم» در پستوهاي بدگماني و توطئهانديشي در كار رهزنيي بازتاب سرود ساده و صميميي زنان و مرداني است كه گرچه ممكن است كمي دير هنگام زبان بهسخن گشوده باشند، اما در عمل چنان زيبا ميخوانند كه اميدهاي مردهي ساليان يك ملت را از قعر چاههاي نوميدي و وازدهگي بهحياتي تازه فرا ميخوانند. با اينكه آتشها در خيابانها ظاهرا بهخاكستري سرد بدل شدهاند اما دود نفسگير افسردهگي و ناديدهگرفتهشدهگي در هر كوچه و خيابان با نيرويي مهارناپذير بهكار خود ادامه ميدهد. در شرايطي كه همهچيز در آرامشي ولو ظاهري فرو رفته است لابد اندكي ضروري است كه چيزي در بارهي آنها نوشت. نوشتن در بارهي اتفاقاتي كه هنوز هم سروصدا و تصويرشان در برابرت زنده است ساده بهنظر نميرسد. شايد حتا خيلي هم امكانپذير نباشد. آدم دوست دارد چيزي بگويد كه بتواند درستياش را با اطمينان خاطر زيادي تاييد كند و اطمينان خاطر چيزي است كه اين روزها بهشدت كمياب است. بهرغم وجود همهي اين واقعيتها، قبل از هرچيز دلام ميخواهد بگويم كه نميدانم چرا نميتوانم فراموش كنم كه تمام روزهايي كه راهپيماييهاي گستردهي معترضان بهانتخابات برگزار بود، بدون استثنا باران ميباريد. براي من كه عجيب بود. هنوز هم هست. اما آنقدر عجيب نيست كه ناهنگام بودناش آنرا مهم هم جلوه دهد. چيزهاي كه مهماند گاه بيشتر از چيزهايي كه عجيباند نياز بهتوجه دارند؛ اين كه مثلا هنوز هم كساني وجود دارند كه در سخنرانيهاي عموميشان مدام نام «ملت» را بهكار ميبرند. من عميقا اعتقاد دارم كه آنها سعي دارند تمايلات سياسي و عقيدتيشان را با بهكار بردن اين نام موجه جلوه دهند. فكر ميكنم آنها دائما در تلاشاند تا با اتكاء بهتعصب عقيدتي خاصي كه پنهاناش هم نميكنند از سنگر «ملت حاكم» رو بهتمام ملت سخن بگويند. ملتي كه آنها با صداي بلند بهآن اشاره ميكنند شامل «تكتك» افراد تشكيل دهندهي آن ملت نيست. در بهترين حالت شايد بتوان گفت يا پذيرفت كه فقط بخشي از يك «ملت واحد» است كه بر تمام ملت «حاكميت» يافته است. در حقيقت اينموضوع كه آنها با اتكا بهآن تلاش ميكنند از جانب تمام ملت حرف بزنند و تفاوتها و مخالفتها را با عنادي حيرتانگيز ناديده بگيرند، از ديد من بيش از آنكه يك «اشتباه سياسي» تلقي شود، ارتكاب بهعملي «عوام فريبانه» و در واقع يك «فريب سياسي» است. نتيجهي سادهي چنين فريبي صد البته سلب آشكار حقوق همگاني است. پيداست كه اين موضوع سرمنشاء دشواريهاي مدني بسياري است. در يك منظر عمومي، اين موضوع بيش از هر چيز عريان كنندهي تصميم كساني است كه با اصراري بيهوده تلاش ميكنند تا «تفاوت»هاي طبيعي، حقوقي و انسانيي يك جامعه را ناديده بگيرند. در برابر آن بخش از ملت كه تفاوت عقيدتياش را با حاكممان در نزاكت آشكار نشان ميدهد (چيزي كه در روزهاي گذشته شاهد آن بودهايم) و ميكوشد تا در تمام اعمالي كه براي اعلام عدم توافقاش با عقيدهي حاكم بهآن توسل جويد و مسير روشن و شفاف منافع عمومي را دنبال كند و از ريخته شدن حتا يك قطره خون اجتناب ورزد، صداي خشمآلود مرداني شنيده ميشود كه با «اعتقاد كامل» و با بهرهجويي از زباني «عاري از رحم وشفقت» براي سركوب اعتقادات بخش ديگري از ملت سود بجويد. تو گويي از نظر سخنگويان «ملت حاكم»، صاحبان نظرات متفاوت يا بايد بهطور كلي تغيير كنند و يا شاهد نابودي بيكم و وكاستشان باشند. شايد لازم نباشد كه اين نكتهي ساده ياد آوري شود كه تمام جنگهاي ويرانگر از عدم تحمل زاده شدهاند. اگر تفاوتها با گفتوگو آشكار ميشود و با گفتوگو قابل حل است، عدم تحمل آفتي است كه امكان هرگونه گفتوگويي را غير ممكن ميكند و در را بر پاشنهيي ميچرخاند كه تمام ملت از گشوده شدن آن زيان خواهند ديد. براي درك ديدگاههايي كه مخالفتهاي سادهاش را بهشكلي روشن و مدني اعلام ميكند پيش از هر چيز و بيش از هر زمان ديگري نياز بهپذيرش احساس ميشود. درك معناي آراي مخالف و جست و جوي امكانات تازهيي كه در آن عرضه ميشود نيازمند عبور از پديدهي وجود «يك حقيقت از پيش فرض شده» است كه سخنگويان «ملت حاكم» سخت بهآن دلبستگي نشان ميدهند. بدون هيچ ترديدي سرچشمهي تمام قضاوتها و بيعدالتيهايي كه در روزهاي اخير شاهد آن بودهايم از همين عقيدهي كور ناشي ميشود. من بر اين گمانم كه تا زماني كه پاي اين «حقيقت از پيش فرض شده» در ميان است، ممكن است پيشبُرد يك گفتوگوي سالم ميان «ملت حاكم» و «ملت محكوم» بهكلي غير ممكن بهنظر برسد.