اين عشق مرگبار
در ذهن‌ام
همراه با تب توست.

درگيرم،
با وحشتي ناشناخته
و تبي كه پيشاني‌ام را مي‌سوازند.

گذشته و حال‌ات را مي‌بخشم،
ولي نه، نمي‌شود.ـ
بازگشت به‌گذشته
به‌معناي توقف زنده‌گي‌ي من‌ است.

ويران كن!
ته مانده‌ي آن‌چه را از تو در ذهن دارم
خداي من!
ويران‌ كن اشتياق دائمي‌ام را براي او
ويران‌ام كن!
(بخشي از يك ترانه‌ي كوبايي به‌ترجمه‌ي رضا علامه‌زاده)
2 Comments:
Anonymous ناشناس said...
سلام...خوبید؟
خیلی قشنگ بود. اولش فکر کردم از خودته. مخصوصا اینجا:بازگشت به‌گذشته
به‌معناي توقف زنده‌گي‌ي من‌ است.
که انگار خوده خاطره سوزت نوشته بودی اینجارو:)
حالا نمی دونم این اشتباهی که من کرده بودم جای خوشحالی داره یا ناراحتی:)

Anonymous ناشناس said...
پرندگانی هستند
كه آشيانه خود را ترك می‌كنند
به جای ديگر می‌روند
.و خواب آشيانه خود را می‌بينند
-
بهارها به زمستان می‌روند
و خواب می‌بينند
.كه در بهارند
-
پرندگانی هستند
كه روز و شب تنهامان می‌گذارند
و خواب می‌بينند
.كه روز وشب با ما هستند
-
تو اين پرندگان را ديده‌ای
و خواب می‌بينی
.كه با تو هستند
*
«ضياء موحد»


با احترام
س ا ر ا