بيستم شهريور ماه
در ظلمت محض، شعر رستگاري است. رهايي است. چون كار شعر با مطلق احساس است و هميشه شاعراست كه پايان كار جهان را به‌تاخير مي‌اندازد.
وقتي نمي‌تواني براي يك بُر الفاظي كه از قضا كاملا از روي احساس گل هم شده‌اند منطق شاعرانه‌ي مجاب كننده‌اي بيابي در واقع شعر را نمي‌يابي. در شعر از منطق مرسوم خبري نيست. جست و‌جوي معنا هم كار را در شعر به بي‌راهه مي‌برد. شعر از معنا مي‌گريزد. همان‌طور كه از دايره‌ي تنگ منطق هم گريزان است. در واقع بايد گفت وقتي چيزي به‌شعر نزديك مي‌شود به‌نحو حيرت‌انگيزي از ادبيات دور مي‌شود. شكل نهايي‌ي شعر زماني ديده مي‌شود كه معنا و منطق آن‌طور كه در ادبيات مصطلح است از آن دور شده باشد. تنها منطق شاعرانه است كه مي‌توان ازآن براي درك مفهومي يا استنباط قانع كننده‌يي سود جست. چرا كه تنها اين منطق، يعني منطق شاعرانه است كه مي‌تواند روياها و احساسات گريزپا را به‌دام بيندازد. از راه احساسات و عواطف است كه شعر درك مي‌شود. گيرم كه تمامي احساسات و عواطف ما نيز از منطق و تجربه و استدلال و قياس مي‌گذرد. كار شاعر سخن گفتن از جهان نيست. تعبير يا توصيف آن هم نيست. تاثير پذيرفتن از آن به‌ياري‌ي حساسيتي شاعرانه است. و آن‌گاه كه اين حساسيت تحت تاثير واقعه‌يي نامشخص بارآور شد باز آفريني‌ي جهاني ديگر صورت گرفته است. اين جهان در بافت كلام ساخته مي‌شود. وقتي هيجان شعر دست مي‌دهد هيچ بايد و نبايدي را بر نمي‌تابد. تلاش براي قالب‌بندي كردن و در قيد انداختن شعر به‌تعبيري تلاش براي مرده به‌دنيا آوردن آن است. شعر تمام قواعد جهان بيروني را در هم مي‌شكند و هر چيز را با منطق شاعرانه خود مي‌سازد.
1 Comments:
Anonymous ناشناس said...
خویشاوند جان خوشحالم که یافتمت
بن بست خاک و آرزو و هُرم. اصلا قابل شناسایی نبودی:) عمرا می‌شناختمت!