بيست پنجم خرداد
من نیز شادم مثل همهی شما و هرگز به این موضوع فکر نمیکنم که جلوهی شادی در تمام طول زندگیام درخشش دور از انتظار جرقهی غمانگیزی بوده است که آوار مرطوب مه را در سپیدهدمان با انفجاری کوچک روشن میکند و میگذرد و تنها چیزی که از آن باقی میماند تجربهی ناملموسی است که در پردهی ذهن اتقاق میافتد. اما شادی برای من فقط بهدو حادثه محدود میشود. دو حادثهیی که هیچکدام قطعیت ندارند و من میل دارم آنها را تنها تجربههای قطعیی شادی در زندگیام بهحساب آورم. یکی از آنها زمانی اتقاق افتاده است که من هنوز بهدنیا نیامده بودم و دیگری حتما زمانی اتقاق خواهد افتاد که از دنیا خواهم رفت. من هرگز به قطعیتها در زندهگیام پایبند نبوده ام. از طرفی هم، اصلا مایل نیستم قطعیت این تجربه را زیر سوال ببرم. چون فکر میکنم که آنها درستترین باورهای مناند. صرفا هم بهاین دلیل که شکلگیری آنها را خارج از جهانی که در آن زندگی میکنم تلقی میکنم.