هفتم خردادماه
امروز صبح نامهتان را دیدم. با دلی مالامال از اندوه تمام روز بهآن فکر کردم. تمام عمر بهآن فکر خواهم کرد. و خوب است بدانید حالا که دارم این سطرهای ناخوشآیند را برایتان مینویسم قلبام از درد بههم فشرده می شود ، در یک احتضار طولانی در خون خود بهکندی میمیرد.
و چه بهتر!
بگذار قلبی که میخواهد در انزوای خود زیبا باشد، قلبیکه میخواهد تنها و تنها در خون خود بتپد و یگانگیاش را در جهانی آشفته از رنجِ جنون آمیزِ تهاجمِ زخمهای متعفن حسادت و بیدادگریی حیرت انگیزِ انسانی حفظ کند اینگونه آماج تلخیها و حسادتها و نارواییها باشد. مرا چه باک! راهی چنین سخت که مردی چنین ناچیز انتخاب میکند جز ایناش هدیتی نیست.
با اینهمه برآنام که آنچه را حقیقت میدانم با شما در میان بگذارم.
اگر او را دوست دارید که میدانم دارید، اگر زندگیتان را دوست دارید که میدانم دارید، اگر مرا مثل یک دوست بهجا میآورید که میدانم جزاین نیست، در آن صورت دردمندانه از شما خواهش میکنم مرا از ذهن زیبایتان بیرون کنید. مثل غباری ناهنگام و غیر لازم از روحتان بتکانید و از خود دور کنید.
مرا فراموش کنید.
شاید این تنها راهِ درست حفظ همهی آن چیزهاییاست که زندگی شما و استواریی مورد نیازش به آن سخت وابسته است. گیرم که نااستواریهای آن هم از وجود شما یا من مایه نمیگیرد.
بهخانه بروید. هرگز حتا بهقدر یک کلام هم در مورد من با او صحبت نکنید. حرفهایی را که نوشته بودید، همهی آنچه را که تصمیم داشتید بهاو بگویید، احساسات صمیمانه و افکار صادقانهیی که قرار بوده با او در میان بگذارید را یکسره فراموش کنید. ذهنتان را از هر آن چیزی که با مسیر طبیعی زندگیتان سر ناسازگاری دارد پاک کنید و با قلبی پر امید و با لبخندی که خواستگاه ابدی آن، آفرینش جهانی بهخوبی خود شماست بهسراغ یادگارهای من بروید و آنها را آگاهانه و موقرانه از روی دیوار بردارید. در برابر تعجب احتمالی او و واکنش طبیعیاش با لحنی سرشار از اطمینان بگویید که فکر میکنید: مردی که شایستگیاش از نظر او زیر سوال است، مردی که وجودش همان است که شاگردان او در قضاوتی کج اندیشانه - آنطور که از او نقل کردهاید و معلوم هم نیست که حرف هایش چهقدر میتواند درست باشد - چنان نمایاندهاند که در خور و برازندهی هیچ انسانی نیست، هرگز لیاقت آن را ندارد که حرفهایش، احساساتاش و واگویههای شخصیاش بر در و دیوارهای خانهیی که بناست زندگی تو و او را مثل مادری عاشق در شوری غیر قابل انکار در بر بگیرد برای همیشه در معرض دید قرارداشته باشد. بهاو بگویید که برای شما جز او و جز زندگیتان هیچ چیز مهم نیست. و این درست همان چیزی است که میدانم صمیمانه بهآن اعتقاد دارید. لطفا يادگارهاي مرا با احترام بهگوشهیی بگذارید و بهزندگیتان فکر کنید؛ که میدانم همیشه میکنید.
انسان بیبدیل همهی خوبیها!
مرا در فرصت کوتاهی که مراست بهخود واگذارید و اگر هنوز هم این حق را بهمن میدهید که از شما خواهشی اندکک را طلب کنم – خواهشی که فکر میکنم انجاماش در حد توان شماست – از شما میخواهم که بهخاطر این حرفها در قلبتان – نه در زبانتان – مرا محکوم نکنید. نهمیخواهم شما را از خودم دور كنم و نهخودم را از شما محروم کنم. من شما را دوست دارم. اما بدانید که هیچچیز بهاندازهی خوشبختیی همیشهگیی شما برایم دلچسب نیست. خوشبختییی که من در تحقق آن سهمی بهکار آمده ندارم.
درهای ذهن و روح من برای همیشه بهروی شما باز است، چنانچه بوده است. و اگر لیاقت آن را در من میبینید و فکر میکنید در نوبتی دیگر، روزی دیگر و در جایی دیگر قرار است چیزی را از من بپرسید یا مرا مورد خطاب قرار دهید لازم است بدانید که من همیشه در کنار شما خواهم بود. اين پيشنهاد ت یک طرفهیی است که تصميم گرفتن در مورد آن را بهتمامی از اختیارات شما میدانم.
برایتان سرفرازی و خوشبختی میخواهم و آرامشتان را در صف مقدم تمام آرزوهایم قرار میدهم.