یکشنبه 16 اردیبهشت
تا چه بهواقعیت نزدیکم؟ برای آن پاسخی ندارم. هرچه بیشتر فکر میکنم کمتر بهنتیجه میرسم. هوا رفتهرفته گرم و گرمتر میشود. آفتاب واقعا پوست را میسوزاند. با اینهمه هنوز هم دوست دارم هر روز صبح از آن قسمت پیادهرو که غرق نور تند آفتاب است شلنگانداز بهمحل کارم بروم. دیروز صبح بهاو زنگ زدم. ساعت 9 بود و او بر خلاف همیشه بیدار بود. با شنیدن صدایش که طنین سردی داشت تلخکامی گنگی را در عمق وجودم حس کردم. ناکامیهای شخصی اغلب منشاء تمام نتیجهگیریهای کلی انسان است. گاه زیباترین رابطهها در پیی نرسیدن بهنتیجهی دلخواه بهبدترین خصومتها منجر میشوند. شنیدن صدایش روی من تاثیر بدی گذاشت. از این موضوع ناراحت نیستم. میدانم در اولین فرصت خودم را متهم می کنم که در حفظ او بهقدر کافی نکوشیدهام. برای او خانواده همه چیز است و من که هرگز پدری نداشتهام کیفیت چنین احساسی را مبالغهآمیزتر از آن ارزیابی میکنم که بتوانم درکاش کنم. دیروز بهدیدن کسی رفتم که قرار است وکیلام باشد. مردی سالخورده که بیشتر از آنکه مرد قانون باشد یک آدم رمانتیک بود. خیلی کم بهخواستهی من توجه نشان داد. مردم همیشه تلاش میکنند بیشتر از آنچه لازم است آگاه بهنظر برسند. انگار این ضرورت انکار ناپذیری است که در میان اشخاص از استیلایی نهفته و قدرتی چاره ناپذیر برخوردار است. چیزی که تردید در مورد آن از نظر اخلاقی مجاز نیست. هر ساختمانی بر ستونهایی استوار است که قرار است ماندگاری و زیباییاش را بیش از هر چیز دیگر بهرخ بکشند. مردها همیشه از بیمهری زنها حرف میزنند و آنها را موجوداتی غیرقابل اطمینان ارزیابی میکنند. فکر میکنم این طرز فکر در میان زنها هم کمابیش رواج داشته باشد. مردی که قرار است وکیل من باشد زیباییهای درونیاش را مدیون تابلوهای مستعملی بود که بهدر و دیوار روح آشفتهاش آویزان کرده بود و آنها را با کلماتی از همگسیخته و بیارتباط با هم توصیف می کرد. خاطرههایی با قابهای طلایی اما بهشدت فرسوده و از ریخت افتاده. وقتی داشتم بر میگشتم ساعت از سه صبح گذشته بود. برادرم که مرا بهاصرار خودم کنار اتوبان کرج پیاده کرد قول گرفت پیاده راه نیفتم و منتظر ماشین بمانم. سابقهاش را داشت. تکهتکه خودم را بهتهران رساندم. بهرانندهی آخرین ماشینی که سوارش شدم و باید مسیری پانصد متری را با او میآمدم گفتم که خردترین پولم هزار تومانی است. اعتراضی نکرد. چیزی هم نگفت. اما وقتی پیاده شدم درگیر تعارفات مرسومی که اینطور مواقع صورت پیش میآید مجبور شدم بهجای دویست تومان کرایهی مسیر، از کل هزار تومان بگذرم. او هم بهروی مبارک نیاورد. پول را برداشت گازش را گرفت رفت. پنجشنبه باید برای ثبت نام سال آیندهی پسرم بهمدرسهاش بروم. مبلغی که برای ثبت نام یک سالهاش باید بپردازم کمرشکن است. توی بستهای که امروز صبح برای او پست کردم دو تا فیلم و یک کتاب هم گذاشتم. هر چند صدایش در من اثر خوبی نداشت اما هنوز هم هیچ مسئولیتی را متوجه او نمیدانم. مسئول ناکامیهای من حماقت ذاتی خودم است. باید این واقعیت را بپذیرم. کیفیت همهی شادیها و رنجها یکی است. خوشبختی همیشه ماهیت فریبنده و گریزانی است که انسان را بهفردا امیدوار می کند. توهمی که بهسختی انکار می شود. هیچ رنجی نشانهی شوربختی نیست. شادی از مصالح ضروریی خوشبختی است و مرگ پایان همهچیز است؛ بن بست خاک و آرزو.